توضیحات
|تاریکی، به اندازة آغوش مرگ، نزدیک و سرد بود.|
در شهر خیالی سناریا، اَزوت جوانی است یتیم که در خیابانها به دزدی مشغول است. او قصد دارد به آدمکشس حرفهای بدل شود تا دوستانش را از بدبختی نجات دهد. ازوت بهشاگردی نزد دورزو بلِنت تحت تعلیم قرار میگیرد و یکی از خبرهترین آدمکشهای شهر میشود: نگهبان شب. زمانی که خطری بزرگ سناریا را تهدید میکند، کایلاردر بوتۀ آزمایش قرار میگیرد و ناچار میشود تصمیمات سختی بگیرد و بسیاری از نزدیکان خود را فدا کند.
از متن کتاب
«منم نمیدونم. قبلاً میدونستم. اسم هر کسی رو که خارج از میدان مبارزه میکشتم به یاد داشتم. بعد دیگه خیلی زیاد شد. فقط تعداد رو یادم بود. بعد فقط بیگناهان رو به یاد داشتم. بعداً حتی اون رو هم فراموش کردم. میدونی چه مجازاتی رو بهخاطر جرمهام متحمل شدهام، بهخاطر گناهانم؟ هیچی. من شاهدی بر پوچی باارزشترین تجرید انسان هستم. یه دنیای عادل وجود من رو تحمل نمیکنه.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.